صفحات

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

چرا دموكراسي در كشور هاي ديني پيشرفت نكرده است؟

در متن پیش قصد بررسی نسبت مابين دين و دموكراسي را از دید نواندیشی دینی داشتم. در متن حاضر به عللي كه موجب عدم پيشرفت دموكراسي در كشورهاي نوعا ديني شده است، مي پردازم.آنچه مي خوانيد تلاشي است براي پاسخ به اين موضوع در حد بضاعت نگارنده.

** **** **

اينكه چرا در كشور هاي ديني بعضا حداقلي از دموكراسي هم وجود ندارد را مي توان به تمام كشورهاي توسعه نيافته و اصطلاحا جهان سوم تعميم داد. البته كشف اين موضوع پاسخي براي آن نيست. دلايل اين موضوع بسيارند و البته مقالات و كتب مختلفي پيرامون آن نگاشته شده است اما آنچه اينجا گفته مي شود را مهمترين عوامل مي دانم. اكثر اين كشور ها تا همين چند دهه پيش تحت سلطه قدرت هاي استعماري جهان بوده اند (مستقيم يا غير مستقيم) و اين نكته اي است كه در بررسي موضوع نبايد فراموش كرد و دايره ديد خود را تنها معطوف به حال نمود و گفت كه مثلا در فلان ساختار نمي توان به دموكراسي رسيد.

در دوره ي استعمار اين كشورهاي استعمارگر بودند كه ساختار سياسي مستعمراتشان را تعيين مي كردند. شايد خواندن اين جمله ذهن مخاطب امروزي را به قرن ها قبل برگرداند و آن را صرفا قديمي انگارد، اما مطالعه تاريخ نشان مي دهد كه اين بحث آنچنان هم تاریخی نيست. استعمار همواره در كشورهاي تحت سلطه ي خود به دليل بسيار واضح بقاي خويش، به تعيين و تغيير سيستم سياسي و اركان وابسته ي آن مي پرداخته و اين كار را با روش هاي مختلف و البته موزيانه انجام مي داده است. البته موضوع در کشوری مثل ایران از این هم پیچیده تر می شود، چه آنکه استعمار گران روس و انگلیس همزمان حتی برای تمامیت عرضی ایران هم نقشه می کشند و پای میز مذاکره می نشینند. دربار ایران هم به خیال خویش از این موضوع استفاده کرده و گاهی با این و گاهی با آن علیه دیگری هم کاسه می شده است! (همان موردی که مصدق از آن به عنوان موازنه ی مثبت یاد کرده و منتقدش می شود.)علاوه بر اين موضوع كه هرگز در آن دوران خواست استعمار به وجود آمدن حكومتي مبتني بر راي مردم نبوده است، اين نظام قدرت، ريشه هاي به وجود آمدن دموكراسي را نيز در آينده مستعمراتش ،آگاهانه يا نا آگاهانه، خشكانده است. به اين ترتيب كه هرگز به نهاد هاي مدني بهايي نداده است و توسعه سياسي را حتي بي ارزش ترين هدف خود قرار نداده است.

وقتي استعمار بار خود را به اجبار بست و از كشور هاي تحت سلطه بيرون رفت، حكومت هاي محلي و سراسري كه در كشور ها به وجود آمدند با توجه به عقب ماندگي ها تصميم به توسعه ي علمي، توسعه ي اقتصادي، توسعه ي نظامي و ... گرفتند و البته با توجه به حداقل هايي كه از قبل داشتند عده اي موفق و عده اي نيز به علت ضعف مديريت نا موفق ماندند. اما توسعه سياسي در اين مقطع به چند علت مورد توجه قرار نگرفت. نخست حكومت ها به اندازه كافي مشكل داشتند و به ناظران ومطالبه گراني همچون رسانه ها يا نهاد هاي مدني نياز نداشتند. به همين سبب اين موضوع در نظر آگاهان به لزوم توسعه ي سياسي به آينده و پس از به وجود آمدن حداقل هاي پيشرفت، و در نظر ناآگاهان به «هرگز»، انتقال يافت. دوما، دليل بسيار مهم همان سوغات غرب بودن دموكراسي بود، كه دموكراسي ابتدا در كشور هايي همچون آمريكا، فرانسه و انگلستان آزموده شده بود و اين سه خود بزرگترين زخم ها را بر جان شهروندان مستعمرات بر جاي گذاشته بودند. طبيعي بود در آن دوران به اين كالاي فرنگي با سوءظن نگاه شود.(البته اینجا مراد توده ی مردم است نه قشر کم شمار روشنفکر) جاي تعجب دارد كه امروزه هم بعضي از دولتمردان ما اينگونه به پديده اي به نام دموكراسي نگاه مي كنند.

آنچه تا كنون گفته شد مختص به كشور هاي اسلامي نيست. آنچه مختص به كشور هاي اسلامي است هضم قضيه را دشوار تر مي كند. از يك طرف بازگشت به خويشتن خويش اسلامي كه توسط بزرگاني همچون اقبال، سيد جمال الدين اسد آبادي و شريعتي تبليغ شد و بي شك سهم به سزايي را در واپس گرايي استعمار داشت گرچه در دوره ي خود و البته اكنون بسيار مهم تلقي مي شود اما همين امر به اشتباه سبب عقب افتادن دموكراسي نيز مي تواند باشد، كه افراد جامعه از دولت مردان تا توده با اين فكر (اشتباه) كه مي بايست بازگشت كرد، به روش هاي نوين كشور داري كه اتفاقا منافاتي با اسلام هم ندارند و یا می تواند نداشته باشد كم توجه مي شوند. از طرف ديگر رويكرد سنتي به اديان به خصوص اسلام باعث مي شد كه پيروان اين تفكر نه تنها توجه به اين موضوع نداشته باشند بلكه از آنجا كه دموكراسي را رقيبي براي دينشان مي دانستند، ابدا نيازي به آن در خود احساس نكنند. قرار گرفتن لفظ دين سالاري در مقابل مردم سالاري از اين امر ناشي مي شود.

بعضي از متفكرين، پيش شرط تحقق دموكراسي در جوامع بشري را سكولاريزاسيون (جدایی دین از سیاست در یک تعریف ابتدایی) مي دانند و برخي اين شرط را اعتقاد عملي به پلوراليسم ديني (حضور عقاید متکثر و صحیح). واضح است اين هردو در مخالفت آشكار با دين سنتي قرار مي گيرند و صرف مطالعه ي آثار همين متفكرين جامعه ديني را در عناد با دموكراسي قرار مي دهد. البته اجماعي بر اينكه به راستي اين موارد از شروط تحقق دموكراسي مي باشد وجود ندارد. مثلا پيتر برگر متفكر غربي كه معتقد بود دموكراسي در جامعه اي به وجود نخواهد آمد مگر آنكه قبلا آن جامعه سكولار شده باشد امروزه در مورد غير سكولاريزه كردن جامعه سخن گفته و اذعان دارد دين و دموكراسي در تضاد نيستند.

آنچه در اينجا مي بايست ذكر شود آن است كه عمده دلايل عدم پيشرفت دموكراسي در جوامع توسعه نيافته و به خصوص ديني، عللي تاريخي هستند كه گرچه در بستر زماني خود توجيه پذير بودند اما امروزه قابل قبول نمي باشند. اينكه دموكراسي را امروز هم سوغات بد شگون غرب بدانيم و آن را با دينمان در ستيز ببينيم تنها ناشي از نشناختن دموكراسي، دين و جامعه مان است.


هیچ نظری موجود نیست: