صفحات

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

اندر حکم عقل سلیم ما


یادش بخیر آنروزها،

دقیقا چهار سال پیش بود. عددی تلویزیون آیوای بیست و یک اینچ رنگی داشتیم، که فی الحال دقیقا چهار سالی هم می شود در آن اتاق، خاموش است.

ما نیز خرخون بچه ای بودیم که معدل پیش دانشگاهیمان هم نوزده و نیم به بالا همی بود. حتی عربی را نیز در کنکور های جامع آزمایشی، نود به بالا می زدیم. آری ایام، ایام کنکور بود و از قضا، ما و همه از ما، توقع داشتند تهران قبول همی شویم و ادامه دهیم تحصیل مجانیمان را*. وضعیتمان نیز بدک نبود، اما حقیقتا، دیگر رمقی نمانده بود. بهانه ای پیدا شد فوق العاده. دو، سه هفته ای مانده به کنکور بود که یک عدد جام حهانی آغازید. بنده هم نامردی نکرده از فرصت استفاده و چه عرض کنم سوء استفاده نموده و با عشقی بی آلایه نظاره همی کردم، فی الجمله تمام بازی ها به انضمام نظرات کارشناسان سیما، قبل و بعد از بازی و اخبار ورزشی را البته در چند نوبت، از آن تلویزیون فوق الذکر و نیز دنبال کردم رقابت ها و حواشی اش را از طریق آن شبکه ی جهانی که اینترنت نامندش و ... و این شد کار هر روزه ی ما تا شب کنکور.

والده مان نیز همی حرص می خورد که "پسر جان یک سال تلاشتو آخر گند می زنی توش! پشو، پشو مامان جان برو همی درس بخون." ما هم با اعتماد به نفس بالا جواب می دادیم که "آخر مادرجان کنکور هرسال هست اما جام جهانی هر چهار سال. کدام عقل سلیم این را به آن وامی گذارد؟" والده هم البته گمان کنم اندر حماقت ما بود که سکوت می کرد.

آری هنوز نیز، ژرفنای عمیق این استدلال مرا غرقه ی خود می کند همی. اصلا گمان کنم از آنروزها توانایی استدلال کردن(!) آن هم از نوع صحیح اش (؟!!؟؟!) را به عاریه گرفته ام.

غروب پس از کنکور را نیز نیک به یاد دارم، امتحان را که خراب کردیم و با هیچ کس حرف نزدیم، ناهار نخوردیم و در اتاق خودمان را حبساندیم. ساعت شش و هفت همی بود که بازی دیگری آغازید. آن هم چه دیداری!! یکسو آلمان ها بودند. میعادگاه قلب و مغز ما. دیگر سو هم آرژانتین. خیابانی، گزارش می کرد (که از بخت بد ما، گویا وی نیز طرفدار آلمان است) صدایش که آمد و اولین بار که گفت "و توپ را ینس لمان می گیرد" ما نیز به خود قبولاندیم "که جهنم! مگر دنیا به آخر رسیده است، شانزده سال است آلمان و آرژانتین در جام جهانی با هم بازی نکرده اند (آخرین بار فینال جام 90 بود.) تو غمین این یک سال ممارستی(!)، عقل سلیم چه حکم می کند؟" آری حکمش این بود که ما اعتصاب را شکاندیم و همی نظاره کردیم فوتبال را. شکر خدا را البته که آلمان من هم پیروز شد، تا ما خود کشی نکنیم در ادامه.

این همه گفتم، تا این را بگویم که دنیا بسی نامرد است. چهار سال گذشت و جامی دیگر آغازید. دنیای ذهن و عین ما نیز آنچنان پیچی خورد که نگو. من اما از 17 بازی اول فقط یک نیمه را دیده ام. بازی های بعدی را هم تک و توک اگر بتوانم، خواهم دیدن کردن. اصلا من دردم را به که گویم که بازی آلمان را نیز از طریق SMS دنبال کردم؟ آخر خدایا رسمش این بود؟ نه، خودت بگو این چه حکمیست که بر ما بریدی؟ تبعیدمان کردندی این سوی ایران که جام جهانی نبینیم؟ دغدغه های ذهنمان را چرا تغییر دادی؟ به هر حال این روز ها دلم هوای تخمه و چایی و فوتبال کرده ...

قصه ی درس و دانشگاه ما نیز که میان دو جام حهانی بود، گویا دارد تمام می شود تا ببینیم جام بعدی در چه حال خواهیم بود؟

* مجانی از آن بابت که فرض است بر دولت های جموری اسلامی که شرایط تحصیل از ابتدایی تا دیپلم برای تمامی ایرانیان رایگان باشد. همه این را می دانیم و هیچ کس آن را ندیده است. ما نیز گفتیم در ادامه هم پول برای درس خواندن نمی دهیم که ندادیم تا الان ...!

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مجازات



برای او،

آن چهار سال فراموش ناشدنی!

*

طوفان بی مقصد

چه آسان می دود

لحظه های آخر بودن

چه آسان می رود

نگاهش بر زمین

درد است

بهانه ای که مجازات می کند

نامرد است

دریغ دغدغه هایش ز من

سرد است

در این سرمای استبداد

چو آن ظرف قدیمی شکست

بی علت،

غمش بر قلب من نشست

پرده های دوستیمان

افسوس

از هم گسست

*

چه آسان می دود

طوفان بی مقصد

چه آسان می رود

لحظه های آخر بودن

ناله های مشترک

چه معنایی دگر دارد

آری

دست ها سوی آسمان

تمنایی دگر دارد

« کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها »

خدای من،

تمامش کن که دل در سر

دریایی دگر دارد

تمنایی،

دگر دارد

این بی حاصل دریا

عجب شور است

آآ ... ب

خورشید روزهای ابری

چه دور است

دل که هست

درد،

همان غرور است

نامرد،

همان غرور است

این طوفان بی مقصد

لحظه های آخر بودن

چه آسان ...