صفحات

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دین و دموکراسی

اول : چرا دموکراسی ؟


گرچه دموکراسی تعاریف فلسفی خود را دارد اما از آن دسته مفاهیمی که صرفاً مورد بحث فلاسفه باشد، نیست. برای روشن تر شدن این بحث در یک مثال اتاقی را در نظر بگیرید که فردی در آن جا به منظور خوابیدن می خواهد چراغ را خاموش کند. از آن جا که افراد دیگری نیز در آن اتاق ساکن هستند، در حالت عادی این طور نیست یا حداقل نباید باشد که فرد چراغ را بدون نظرخواهی از دیگران خاموش کند. در این صورت سایر افراد از این موضوع دلگیر شده و در پی جبران بر می آیند. اگر ما این موضوع به یک جامعه ی انسانی بسط دهیم، می بینیم که روزانه چراغ های بسیاری را می بایست خاموش و روشن کرد و ما به عنوان اعضای این جامعه «حق» نظردادن داریم. همچنین دیده ایم که چراغ های بسیاری خاموش یا روشن شده و ما به ندرت دلگیر شده و برای خود این حق را قائلیم. اما باید بدانیم که تفاوت چندانی ما بین خاموش کردن چراغ در جامعه یا اتاق در مثال فوق وجود ندارد.

به نظر نگارنده، این مثال ساده، اما کارا می تواند اهمیت بحث دموکراسی را اثبات کند و پاسخی برای سوال «چرا دموکراسی؟» باشد. ورود از حوزه ی شخصی به حوزه عمومی برای تصمیم گیری سیاست نام دارد و نحوه ی ورورد، در مثال ما دموکراسی نام دارد. دموکراسی 2 اصل اساسی دارد و با آن که در طول تاریخ انواع گوناگون داشته است اما همواره این دو اصل را مبنای خود می داند: اولا،ً انسانها با هم برابرند و ثانیاً، انسان ها می توانند خود برای خود تصمیم گیری کنند.


دوم : رابطه ی دین با مفاهیم مدرن


موضوعاتی مانند حقوق زنان، توسعه، دموکراسی، انقلاب و در حالت کلی تمام مفاهیم مدرن که در یک جامعه به وجود می آیند، خواه ناخواه با مفهوم دین که در بطن جوامع حضور دارد، برخورد می کنند. اینجاست که مشکل آغاز می شود! نکته حائز اهمیت در این تقابل عاملی است که آن را می توان"2 صدایی بودن متون مقدس" نامید. عده ای معتتقدند در این تقابل می بایست فرم و قالب و در یک کلام ظاهر متون مقدس (که آنها ظاهر را جدای از باطن نمی دانند) همچنان صلابت خود را حفظ کرده و در جامعه حضور داشته باشد. عده ای در مقابل معتقدند که این "جهت گیری متون مقدس" است که در رابطه با دنیای مدرن می بایست مدنظر قرار گیرد. دیدگاه اول را سنتی ها و روشنفکران دینی دیدگاه دوم را تبلیغ می کنند. به عبارت دیگر یک عده رویکرد الهامی بدین دارند و عده ای دیگر رویکرد تاریخی.

با یک مثال شاید بحث روشن تر بنماید. در زمانی که اسرای جنگی را پس از جنگ قتل عام می کردند، دین اسلام و بعضی دیگر از ادیان برای احترام به کرامت انسانی، قانون برده داری را وضع کردند. این حکم به عقیده ی نگارنده حکمی مترقی بوده است. حال در دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم، حفظ کرامت انسانی (جهت گیری) و در مقابل برده داری (ظاهر) هر دو از این منن مقدس قابل برداشت است. این همان 2 صدایی بودن متن مقدس است. البته این موضوع تنها محدود به برده داری نمی شود و تمام موضوعات را می تواند در بر بگیرد.


سوم : دین و دموکراسی :


عقلای بشر پس از تنازعات بسیار به این نتیجه رسیده اند که حضور دموکراسی در دنیای متکثر عقیدتی امروز، یک لزوم است. (در مقام اثبات این موضوع در این متن نیستم.). پس این مفهوم نیز، در رابطه با دین قرار می گیرد. 3 دیدگاه وجود دارد.


اولی می گوید دین ما نیاز به دموکراسی ندارد. واضح است که این همان رویکرد سنتی به دین است. (در این مجال به عقاید سنتی ها به علت کمبود سطر نمی پردازم.)

دیدگاه دوم می گوید اصل دموکراسی است و در یک کلام دین از دور تفکر بشر خارج شده است.

سومی اما معتقد است که دین اصول دموکراسی را قبول دارد و در نتیجه هیچ نزاعی بین این دو نمی باشد. نواندیشان دینی پیرو این تفکر هستند.


در دیدگاه دوم مخالفین دین می گویند: احکام دینی ولو در زمان خود مترقی، برای زمان خود بوده اند و امروز عقل بشر به تنهایی کارایی لازم را دارد. در حالی که نواندیش مذهبی جهت گیری احکام دینی را مدنظر قرار داده و می گوید احکام عقلی می تواند از متن همین دین استخراج شود. حال دموکراسی از آنجا که یک مفهوم عقلی است منافاتی با دین ندارد. در این دموکراسی عقاید متکثر جامعه در حوزه ی عمومی با هم رقابت می کنند. عقیده ای که پیروز شد (اقبال عمومی را بدست آورد) برنامه هایش را به دولت می برد و سعی در اجرای آن ها می کند. ایدئولوژی ها در دولت ها جایی ندارند. این به آن معنا نیست که افراد نمی توانند ایدئولوژی داشته باشند بلکه به آن معناست که از هر ایدئولوژی باید برنامه ای برای اداره ی جامعه استخراج شود و این رویکرد برنامه محوری در دموکراسی می بایست مدنظر قرار گیرد.

حال سوالی ممکن است به وجود آید و آن ایسنت که اگر دموکراسی یک مفهوم عقلی است و دین هم سازگاری با آن دارد و جهت گیری مبانی دینی می بایست مدنظر قرار گیرند، دیگر آدمی چه نیازی به دین دارد؟ عقل که می تواند راه گشا باشد. در پاسخ باید به محیطی که از آن این سوال برمی خیزد، نظر کرد. این محیط عبارت است از یک تمدن دینی که در موضع ضعف در جهان قرار گرفته (به هر دلیلی) و خواه ناخواه متمایل به جذب فرهنگ برتر (برتر شاید تنها به ظاهر) می شود. با توجه به این فرهنگ است که سوال چه نیازی است به دین پر رنگ می شود. اما اگر شرایط وارون بود شاید این سوال به گونه ای دیگر مطرح می شد . البته این عبارات به معنی طفره رفتن از زیر جواب نباید برداشت شود. (آنچنان که امروزه عده ای به روش فوق به خیال خود به تمام سوالات پاسخ می دهند.) شاهد نیازمند بودن آدمی به دین، جامعه ی پروتستانیزم و سرد شدن آن و در نتیجه رفورم هایی است که در آن رخ داده است. ما معتقدیم دین به زندگی آدمی «معنا» می بخشد، به او «مسئولیت» می دهد و برایش «امید» فراهم می کند. گرچه این سه ویژگی تنها در دین وجود ندارد (انحصاری نیست) اما متدنیین معتقد اند روش ها و برنامه های دین برای نیل به این اهداف کاراتر است.*


* برداشتی از سخنرانی آقای رضا علیجانی در جمع فعالین دانشجویی شاهرود پیرامون همین موضوع که در نشریه دانشجویی پیکار اندیشه به چاپ رسید.

هیچ نظری موجود نیست: