صفحات

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

داغ نباتی بودن بر پیشانی نسل من!!

این متن را همزمان در وبلاگ آزادی خواهان به چاپ رسانده ام!

یک توضیح کوتاه

پیش از شروع بحث لازم می دانم این نکته را بگویم که به مفهوم جذاب "جبر جغرافیایی" چندان معتقد نیستم. البته که این نگاه سوژه ای نیکو برای تحقیق است، اما در عین حال من آنرا علتی موجه برای انفعال می دانم. قصدم از نوشتن این متن نه توجه به این موضوع بلکه بررسی واقعیتی در جامعه است. واقعیتی که چند وقتی است عذابم می دهد و از این طریق خواستم با دیگرن مطرح اش کنم.

ما ایرانی ها ...

همه می دانیم و دیده ایم که این از آن ویژگی های جالب ما ایرانی هاست که در میان خودمان به همه چیزمان افتخار می کنیم و دیگران را فاقد آن می دانیم. ما عادت داریم فخر بفروشیم. به زبان عادی: "پز می دهیم!"

با 10 ساله بودن گواهی نامه مان، در مقابل 5 ساله بودن گواهینامه اش و دست نویس بودن آن در مقابل تایپی بودن اش، با سایز یخچال خانه ی دختر خاله، با تعداد سکه های مهریه همسایه، با قد و هیکل و تیپ نوه ی مان، با قطر رینگ چرخ های ماشینمان، با چاقو کش بودن یکی از بچه محل هایمان. خلاصه با همه چیز که می شود فخر فروخت، پایش که بیفتد، پز می دهیم.

قضیه از این فرا تر می رود وقتی از جمع دوستان و خانواده دور شویم. در مقیاس ایران که بحث کنیم بوشهری ها خرمایشان را پز می دهند و می گویند ما در یا داریم شمالی ها دریاچه!! تبریزی ها به کوفته شان افتخار می کنند، شاهرودی ها هم به انگور هایشان، تهرانی ها به اتوبان هایشان،آن یکی اصیل بودنش و این یکی به ادغام شدنش با اعراب، مهد اسلام!!! نمی گویم این که هر شهری را به یک خصلت بشناسیم بد است. در همه جای دنیا همین طور است اما نگارنده خود بارها دیده است کار از شناختن به یک ویژگی و شناساندن با آن، گذشته و مسئله دقیقا همان فخر فروشی گردیده است. چه بسیار بحث هایی که بالا می گیرد و دو طرف سعی در اثبات برتریشان می کنند و کار دقایقی می شود از شوخی گذشته است.

البته از این می گذرم که در مقام ملیت هم لاف سروری بر جهانیان میزنیم و فقط به خاطر خاویار و پسته و فرش و گربه، احساس می کنیم برترین قوم تاریخ هستیم و امثال دکتر حسابی و چندین ایرانی موفق در جهان سبب برتری ماست که هوشمان، میانگین اش از حهانیان بسی بالاتر است و البته تنها ایراد همان استعمار پیر و این آخوند ها هستند که جلوی پیشرفتمان را گرفته اند!!

پا را از این هم فرا تر می گذارم و به نسل ها بر می گردم. کم نشنیده ام که با چه افتخاری قیمت تخم مرغ در جوانی اش را بر سر من بیچاره می کوبد و می گوید ما عرضه داشتیم شاه را بیرون انداختیم، شما چه!؟ "جوان هم جوان های قدیم" را کدامتان نشنیده اید!؟ با چه افتخاری تمام عزتش روغن حیوانی است که خورده است و مرا جوان روغن نباتی می نامد و پیش خود مفلوکی ذلیل می انگاردم! من هم البته پز اینترنت و کامپیوتر می دهم و برای آنکه کم نیاورده باشم اصرار دارم که از وقتم بهتر و بهینه تر استفاده می کنم. آخر گویا گریزی از این جنگ ها نیست. حتی اختلاف سنی هم کمتر از این حرف ها شود باز هم این فخر فروشی ها ادامه دارد. فقط دو سال قبل تر کنکور داده است می گوید دوره ی ما این کتاب ها نبود، یک سال زود تر در انجمن علمی و فلان کانون فرهنگی بوده است، ایمان دارد که دیگر "انجمن هم بچه بازی شده است!!" بسیار هم استدلال دارد برای آنچه می گوید!

سخن به درازا رفت و مدعایم مشخص گشت، بیش از این مصداق آوردن را زیبنده ی متن نمی دانم.

نتیجه

گرچه شاید در نگاه اول تمام این حرف ها که در جامعه هست و همه دیده ایم به نظر شوخی های طناز ترین مردمان جهان، یعنی ما ایرانی ها باشد، (این هم از آن لاف های ناسینالیستیست!) اما عمیق تر که نگاه کنیم ریشه ی این شوخی ها همان فخر فروشی است که گاهی جدی می شود، اما بسیاری اوقات با خنده از کنارش می گذریم.

علتش چیست؟ سوال اصلی این متن همین است که پاسخ هایش می تواند راهکار هایی برای درمان این درد فرهنگی باشد. همین پز دادن ها احتمالا ریشه ی برخی دیگر از دردهای بی درمان جامعه ی ما نظیر چشم رو هم چشمی و حسادت و از این دست می باشد.

روزی پیش تقی رحمانی روشنفکر ملی مذهبی بودیم و او "سوال پرسیدن" را وظیفه ی اصلی جنبش های دانشجویی مدرن، بیان کرد، پس این هم سوال من! پاسخش با دیگران، آنهایی که جامعه را بهتر از ما رصد می کنند و در صدد بهبود فرهنگمان هستند!