صفحات

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

درسی که نباید خواند!

یک. محمد مصدق در نطقی در مجلس چهاردهم یا شاید هم شانزدهم، در آن اوج فضای باز سیاسی در 100 سال اخیر یعنی دهه ی 20 شمسی، در اعتراض به برخورد دولت وقت با مخالفینش گفت:

"در زمان قاجار مشروطه خواهان را بابی ملحد می نامیدند و امروز مخالفین را کمونیست..."

محمدرضا شاه مخلوع هم بیش از سه دهه بعد از آن نطق بود که گویا مهر تاییدی بر این عادت دیرینه ی انسان این خاک زد، هنگامی که به خبرنگاران خارجی در سال 1354 با اطمینان می گفت:

"مخالفین به مشتی نهیلیست، آنارشیست و کمونیست محدود می شوند..."

بیست و اندی سال از آن کودتای ننگین گذشته بود و شاه ایران تحت تاثیر هجمه ی تبلیغاتی بود، که گویا قرار بود هدفش فریب مردم باشد نه اعلیحضرت.

دو. خبرنگار: اعلیحضرتا! بر چه اساسی پیش بینی می کنید که ایران طی یک نسل یکی از پنج کشور بسیار پیشرفته ی جهان باشد؟

شاه: بر اساس انرژی، هوش مردم مان و برتری مان. البته چند نفری تظاهرات می کنند. فکرش را بکنید، ایرانی ها اگر ایرانی باشند، پس از آن همه کاری که برای کشور کرده ایم، بر ضد رهبرشان تظاهرات کنند؟ ما در کشور مان برتری حقیقی داریم، همه با جان و دل پشت سر پادشاهانشان هستند... (19 ژانویه 1974، مصاحبه با گاردین)

سه. میل به بر انگیختن مشارکت عمومی در اواخر حکومت پهلوی در دربار، جهت تثبیت حکومت خود و نهادی تر کردن سلطنت شاه و نیز انحصاری کردن پیوند بین حکومت و ملت و تحکیم سیطره ی عمومی بر کارمندان و کارگران و دانشگاهیان و ... محمدرضا شاه را بر آن داشت تا فرض قدیمی خود یعنی " آنکه عملا بر ما نیست پس با ماست! " را کنار بگذارد و به این فرض خطرناک دست یازد که " آنکه عملا با ما نیست پس بر ماست! " سکوت را به معنی مخالفت دانست و ساکتان هم مجبور شدند در مدح سلطنت 2500 ساله سرود بخوانند.

چهار. در اواسط دهه 1350 رژیم شاهنشاهی ایران آنقدر مستحکم می نمود که بسیاری آن را با سدهای متعددی که ساخت و به نام افراد خانواده اش نام گذاری کرد، مقایسه می کردند. ارتش وسیع که می گفتند پنجمین ارتش قدرتمند جهان است، به یاری پلیس مخفی کار آمد و سازمان اطلاعاتی مخوفی که فرزند موساد و CIA بودند و اینان گویا توانایی سرکوب کوچکترین شورش ها در کشور های همسایه را نیز داشتند.

در آمد سرشار نفتی اقناع کننده ی مخالفان بالقوه و بروکراسی عظیم که مدعی بود در حین آنکه می تواند اقتصاد را اداره کند توانایی باز سازی جامعه را هم دارد.

اینگونه بود که بدبینانه ترین نقدها هم 20 سالی به پهلوی ها فرصت می داد تا در مقابل تنشهای احتمالی دوام بیاورند...

پنج. پس از سال 1352 در حالی که معیشت متوسط شهری مناسب به نظر می آمد، ایران به دلایلی دچار تورم شدید گشت، چه در مسکن و چه در خوراک. شاه احتمالا پس از مشورت با "کارشناسان!" اطرافش تصمیم گرفت اینگونه با تورم مقابله کند:

وی گناه تورم را یکسره بر گردن دانه درشت های داد و ستد و سودا گران انداخت و چون نتوانست تورم را کنترل کند مبارزه ی عظیمی با سودجویان و سرمایه داران بی انصاف! به راه انداخت. تا آنجا که اکونومیست گزارش کرد:" شاه در اواخر تابستان 1355 به گران فروشان اعلان جنگ می داد و به مسائل اقتصادی به شیوه ی نظامی می نگریست."

بسیاری از سرمایه داران بزرگ تهدید شدند و برخی نیز دستگیر. اما تجار ثروتمند از یک سو از نظام اجتماعی- اقتصادی به ویژه طرح های توسعه، سود می بردند و از سوی دیگر، از نظام سیاسی که ثروت و آینده شان را در اختیار یک تن قرار می داد نگران بودند.

*****

دکتر سارا شریعتی مقاله ای دارد که در مقدمه ی آن مدعی می شود "تا اطلاع ثانوی نمی توان از تاریخ درس گرفت"، چرا که ما آن درسی را از تاریخ می گیریم که دوست داریم بگیریم. او می گوید نتیجه گیری های ما از تاریخ (یعنی همان چیزهایی که ما بر مبنایشان درس می گیریم) همواره متناسب با حال امروزمان است. با این فرض بدیهیست که ممکن است از اتفاقی واحد نتیجه های متفاوت در زمان های متفاوت گرفته شود.

چند وقتی است قصد کردم تاریخ معاصر ایران را به طور جدی تر بخوانم و سعی کردم نصیحت خانم شریعتی آویزه ی گوشم باشد چرا که آنرا درست می دانم. اما چه کنم که بعضی اوقات اینکار واقعا سخت است.

آنچه در بالا در 5 بند آمد همه از کتاب ایران بین دو انقلاب نوشته ی یرواند آبراهامین برداشت شده است. بین این 2 انقلاب (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) آنقدر المان های شبیه امروزمان هست که می توان کتابی دیگر برای مقایسه نوشت، اما شاید اینکار آنچنان صحیح نباشد.

آنچه آمد همگی مربوط به ایران و هیئت حاکمه اش است چند سال قبل از انقلاب اسلامی، که فقط و فقط تعجب آور است.

نه نتیجه گیری باید کرد و نه درسی از آن گرفت...!