صفحات

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

بیابان است انگار ...


چه کم شمارند آن اوقاتی که ملتی چون ملت سرزمین من، تمام قد از یک اتفاق "همه با هم" حس غرور کنند و چه نادرند این گاه هایی که حس عمیق شوق، برای تمامی هم وطنانم، تعریف شود.
خلاصه گویم، چه کم تعدادند هنگامه های افتخار و چه مردم بداقبالی هستیم ما.
اینبار اما اصغر فرهادی احساسی به من داد که به دشواری به یاد می آورم آخرین بار، کی و کجا یک هنرمند ایرانی به من داده است. جز سینما، عرصه های دیگر نیز هرچه باشد بهتر از آن نیست. برای نمونه در میدان ورزش، در این سال های طولانی، آن قدر کم افتخار بوده ایم که انگشتان دو دست نیز افاقه می کند شماردنشان را.
سیاست، ادبیات، موسیقی، علم، صنعت و ... در همه و همه، گرچه شاید باشیم، اما بسیار کمرنگ و در حد یک کشور کاملا معمولی. فقط یک کشور که تک ستاره هایی دارد. بی انصاف نیستم فضایی هست که حرفی می توانیم داشته باشیم که آنجا فقط تاریخ است و تاریخ است و تاریخ.
احساس می کنم شاید حق این هفتاد میلیون ایرانی بیش از این تک و توک اتفاق های بی تکرار باشد که "همه با هم" در حس زیبای غرورش سهیم باشیم. 
این فقط یک حس است. با این حال اما، ممنونم آقای اصغر فرهادی ...

۲ نظر:

مهدی ملک‌زاده گفت...

چرا منتظرید...ما هستیم که باید این احساس را بسازیم...

امیر گفت...

حق با شماست
اما من راجع به ایده آل ها صحبت نکردم در مورد واقعیت ها نظرم را گفتم.