صفحات

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

این چه وضعیه آخه؟

تدریس می کنم. از برای بیکار نبودن و و البته کاری است دانشجویی. بعد ها بیشتر از خاطرات تدریس خواهم نوشت تا سرعت تغییر را بیشتر نشان دهم. تغییری که همه لمس کرده ایم و همه می دانیم آنها که تنها یک دهه بعد از ما به دنیا آمده اند چه متفاوت می اندیشند نسبت به ما. وقتی که تو در کسوت معلم آنهایی، چیز هایی می بینی به غایت تعجب برانگیز. از دیده هایم بیشتر خواهم گفت اما فعلا به این بسنده می کنم.

یکشنبه بود اول اسفند و از قبل می دانستم و همه می دانستند شهر هوایی دیگر خواهد داشت. در دفتر دبیران نشسته بودم که دبیری که نمی دانم چه تدریس می کرد سکوت را با شادی شکست:

- امروز همه ی کاروان ها گفتن می رن انقلاب ...

دبیر دیگری که از محاسنش می شد خط سیاسی اش را حدس زد،متعجب پرسید:

- همه؟ منظورت چیه؟

- همه دیگه؟ همه ی هیئت ها. قبلا فقط حاج منصور بود حالا همه گفتن می ریم "تسویه حساب".

من که اولین خبر ها رو از صبح تا اون موقع از راهپیمایی آنروز می گرفتم کمی ترسیدم.

دبیر دوم گفت:

- عب نداره بزار برن. بزار دو تاشون انقدر همدیگرو بزنن تا حالشون جا بیاد.

من که ابتدا از این آرزو متعجب شدم، وقتی حمایت جمیع دبیران را از این آرزو دیدم تعجبم دو چندان شد. همه ابراز امیدواری کردن این اتفاق بییفتد و مردم همدیگر را بزنند. نه کسی آرزوی مرگ فتنه را کرد و نه کسی آرزوی آزادی را. نمی دانم کدامیک واقعا آن آرزو (جنگ مردم با هم) را داشت و کدامیک صرفا خواست هم رنگ جماعت شود. نمی دانم بعد از کار، کدام، همراه کاروان ها شد و کدام، معترض به خیابان رفت. حتی نمی دانم از آن جمع کسی به خیابان رفت یا نه.

آنچه می دانم این است که گفتمان "کنار ایستادن" بسیار عرف است در این جامعه. به جرئت می گویم خارج از محیط دانشگاه در نیم سال گذشته حتی یک نفر را ندیده ام در رابطه با اتفاقات اخیر ایران موضعی مشخص بگیرد. گویا نه کسی طرفدار احمدی نژاد است نه موسوی. برای من حتی شرایطی پیش آمد که بعد از نماز جمعه ی دهه ی فجر رهبری با چند نفر از شرکت کنندگانش به بحث بنشینم. باور نمی کردم دفاع از رای پیشکش، آنها حتی موضعی مشخص در قبال دفاع از امام جمعه نیز نمی گرفتند.

چند مصداق دیگر برای سخنم دارم اما نتیجه گیریم را می گویم.

جامعه ی ایرانی همین است. ما با توجه به شرایط محیطی خودمان ممکن است در حال و هوای اعتراض علیه حکومت و یا دفاع از آن باشیم. این محیط ها می توانند دانشگاه، اینترنت، ماهواره، صدا و سیما، درون خانواده و ... باشند. اما واقعیت آن است که اندکی از ما حاضریم خارج از آن محیط ها به دفاع از عقایدمان بپردازیم. تا زمانی که اکثریت ما عقایدمان را درون "حفاظ گروهییمان" مدافع باشیم اوضاع بر همین منوال است. جامعه ای که تا چشم کار می کند پر است از انسان های ناراضی بی خیال.

به راستی چرا اوضاع اینگونه است؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

because it's harder to be right than smart...

and it's the only damn right thing that we learned

ka

ناشناس گفت...

because it's harder to be right than smart...

and it's the only damn right thing that we learned

ka

سراب ساز سودا ستیز گفت...

من ناراضی هستم. من از تمام شرایطی که بر من و ما حاکم شده ناراضی ام. من از مسائلی که در کار، در خیابان، در خانه، در شهر و کشورم می گذرد ناراضی ام. ما تفاوت بزرگی با دیگران داریم و آن اینکه تغییر می خواهیم، اما این تغییر را باید کس دیگری انجام دهد. شاید شما در این "ما" نباشید، اما متاسفانه من هستم. شرمنده ام، اما هستم.

امیر گفت...

هر فرد ناراضی از هر چیز، بدیهی است که "تغییر" می خواهد، گاه تغییری معقول گاه نا معقول، گاه با هدف و گاه صرفا یک اتفاق...
اگر بحث "خواستن" است هیچ تفاوتی نیست بین ما و دیگران...
بحث اما این است که برای این خواست چه کاری را حاضریم انجام دهیم.
من هم در گروه شما هستم اگر نبودم حداقل موضع خود را آنجا اعلام می کردم.