صفحات

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

قصه ی این یلدا

چه بلند بود سکوتت

در پاسخ تمام احساس من


به همین اندازه ی یلدا، طولانی

به همان عمق شب، مایوس

به همان تکرار فصل سرد، پر معنا


وای بر آن بغضی که حق فریاد ندارد

و آن رنجی که می کشد

وای بر آن سکوتی که شکاندنش، در توان تو نیست

و آن رنجی که می کشی

۳ نظر:

بهزاد گفت...

1-تولد تولد تولدت مبارک
2-چقدر بده تولد آدم این وقت باشه نه؟
3-تو آمدی و فردای آمدنت حماسه شد
4-با تشکر از پدر و مادر و تعطیلات نوروز ( چنانکه افتد و دانی :دی)
5-چقدر ناراحت کنندست که تولد امیر رو تبریک بگم و شام نخوردم
6-بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست...

پروانه کوچولو گفت...

پیرو کامنت بالا: من از متولدین دی متنفرم!

تو هر رده ای که بودم وسط امتحانام بوده نشده برم کادو بخرم براشون:(

این شعره رو دوست می دارم ولی اون یکی که رو کاغذ بود و بیشتر:دی

سراب ساز سودا ستیز گفت...

سکونی نیست که توان شکستنش نباشد. یک خنده... نشد؟ گریه... نشد؟ خمیازه... نشد، می توان بر آن سکوت گوزید!