صفحات

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

پایان


تمام شد

به همان سادگی که آغازمی شود،

باران، در روزهای بهاری

به همان سرعتی که تغییر می کنند،

ابرها، در مواجهه ی باد

تمام شد

با همان حسرتی که آب می جوید،

تشنه، در مرداد ماه

با همان غمی که مبادله می شود،

در آخرین نگاه دو دوست

امروز آکنده از خلاء

فردا، امید

و دیروز، تمنا

بغض،

همدم آن پرنده

که معشوقه اش قفس است

و ترس،

مونس آن خورشیدی

که شمشیر بر طلوع می کشد

تمام شد

و برای یک آن ادامه اش

و دمی تکرارش

حریص می شوم

افسوس

که دیگر باید تنها دلم برایش لک بزند

و پرواز خاطره ها مرا به آنسو باز برگرداند

***

آن دوره ی زندگی ام هشت پرده داشت،

پرده ی اول، سختی دوری از خانواده بود

پرده ی دوم، فهمیدن آنکه بهترین جای دنیا، نامش خوابگاه است

پرده ی سوم، فهمیدن آنکه باید دوباره اندیشید

پرده ی چهارم، اتاق دو نفره مان را هیچ گاه فراموش نمیکنم

پرده ی پنجم، دست چپ شکست و من هم چپ دست بودم و هیچ چیز دیگر را به یاد نمی آورم

پرده ی ششم، ایام، ایام انتخابات، و امید به تغییر

پرده ی هفتم، دوشنبه های هر هفته و زمزمه های ما

پرده ی هشتم، هر لحظه، حسرت آن زیبایی هایی که گذشت

و چه کم درس خواندم...



۶ نظر:

آرمان گفت...

احساسی ،النگو ات نشکنه
حداقل 6 بار خوندمش
ولی به جزء همون دو کلمه هیچ چیز دیگه به ذهنم نیومد.البته قشنگ بود خیلی قشنگ بود .ایشالله پرده های آینده زندگیت سرشار ازموفقیت باشه مثل همین هشت پرده(آرمان)














ا

امیر گفت...

النگو که هیچ داداش، گوشواره هامم ترک ور داشتن!!! :دی
آدم بعضی وقت ها جدا مشکوک می شه!
آرمان تو به من که شک نداری؟؟

آرمان گفت...

نه .منم خیلی احساساتی ام فکر کردی براچی هر روز به وبلاگ شما بقیه بچه ها سر می زنم چون سختمه باور کنم که اون دوران گذشته باور کن یاداشت شما رو می خونم که حال و هوا زمزمه رو تو من زنده کنه.
به تو شک ندارم خیلی آقایی .
راستی به وبلاگم سر بزن به حرف جنابعالی گوش دادم وبلاگ درست کردم.
gharibey2.blogfa.com
وبلاگ که نه ولی ...
در ضمن حق آلمانم بود که بره فینال اگه مولر بود پدر اسپانیادر می امدوالبته اگه شما به من شیرینی برد آرژانتین رو می دادی پدر بزرگ اسپانیا هم در می اومد.

خوشمزززززززه گفت...

من بهت افتخار میکنم!!!!!!!!!!

آرمان گفت...

امیر باور کن این ها خیلی عجیب غریبن.
وقتی به زبان خودشون حرف می زنن فکر میکنی دارن ترکی حرف می زنن ولی خودشون می گن زبون ما از زمین تا آسمون با ترکی فرق داره.وقتی سعی میکنن فارسی حرف بزنن شبیه یزدی ها حرف می زنن.
شهر قبل از ایجاد شهرک صنعتی فقط 5 هزارتا جمعیت داشته الان 50 هزارتا که بقیه مهاجرن مردم بومی که زندگی شون با ایجاد شهرک صنعتی رونق گرفته کلی از شهرک صنعتی شاکی اند که فرهنگ بومی شهر را خراب کرده.
آب شهر مقدار زیادی خاک داره
هوا شهر کویری با باد سوزان کویری
و
فقط یک کافی نت داره با سه تا کامپیوتر.
شارز موبایل کم یابه.
به جای هر چیز خدماتی هم فقط وسایل صنعتی می فروشن.
یه حوزه علمیه بزرگ داره برای 200 سال پیش.
خانم های مانتویی بی شک مهاجرن.
تمام پاردایم های سنت در شهر دیده می شه .و از مدرنیته فقط صنعت به این خراب شده به ارث رسیده.

ناشناس گفت...

امروز نگاه من عجبا..! جز به دیروز نیست...