صفحات

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مجازات



برای او،

آن چهار سال فراموش ناشدنی!

*

طوفان بی مقصد

چه آسان می دود

لحظه های آخر بودن

چه آسان می رود

نگاهش بر زمین

درد است

بهانه ای که مجازات می کند

نامرد است

دریغ دغدغه هایش ز من

سرد است

در این سرمای استبداد

چو آن ظرف قدیمی شکست

بی علت،

غمش بر قلب من نشست

پرده های دوستیمان

افسوس

از هم گسست

*

چه آسان می دود

طوفان بی مقصد

چه آسان می رود

لحظه های آخر بودن

ناله های مشترک

چه معنایی دگر دارد

آری

دست ها سوی آسمان

تمنایی دگر دارد

« کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها »

خدای من،

تمامش کن که دل در سر

دریایی دگر دارد

تمنایی،

دگر دارد

این بی حاصل دریا

عجب شور است

آآ ... ب

خورشید روزهای ابری

چه دور است

دل که هست

درد،

همان غرور است

نامرد،

همان غرور است

این طوفان بی مقصد

لحظه های آخر بودن

چه آسان ...


هیچ نظری موجود نیست: