تمام شد
به همان سادگی که آغازمی شود،
باران، در روزهای بهاری
به همان سرعتی که تغییر می کنند،
ابرها، در مواجهه ی باد
تمام شد
با همان حسرتی که آب می جوید،
تشنه، در مرداد ماه
با همان غمی که مبادله می شود،
در آخرین نگاه دو دوست
امروز آکنده از خلاء
فردا، امید
و دیروز، تمنا
بغض،
همدم آن پرنده
که معشوقه اش قفس است
و ترس،
مونس آن خورشیدی
که شمشیر بر طلوع می کشد
تمام شد
و برای یک آن ادامه اش
و دمی تکرارش
حریص می شوم
افسوس
که دیگر باید تنها دلم برایش لک بزند
و پرواز خاطره ها مرا به آنسو باز برگرداند
***
آن دوره ی زندگی ام هشت پرده داشت،
پرده ی اول، سختی دوری از خانواده بود
پرده ی دوم، فهمیدن آنکه بهترین جای دنیا، نامش خوابگاه است
پرده ی سوم، فهمیدن آنکه باید دوباره اندیشید
پرده ی چهارم، اتاق دو نفره مان را هیچ گاه فراموش نمیکنم
پرده ی پنجم، دست چپ شکست و من هم چپ دست بودم و هیچ چیز دیگر را به یاد نمی آورم
پرده ی ششم، ایام، ایام انتخابات، و امید به تغییر
پرده ی هفتم، دوشنبه های هر هفته و زمزمه های ما
پرده ی هشتم، هر لحظه، حسرت آن زیبایی هایی که گذشت
و چه کم درس خواندم...